نمی دانم رهگذری دربیشه های خیالم
یا آفتی در آغوش مرزعه وجودم
شاید هم سایه ای از آینده ای مخملی
هرچه هستی در بازوانم ریشه افشانده ای
گویی سال هاست تورا با آب دیده سیراب میکنم
شاید تو را برای باریکی جاده های زنده بودن پرورنده ام
رخت نو سال
الهی رخت جوانه های امید بر تن های خسته باشد